میروم از شهرتو تا با خیالت سر کنم
عشق را نشکفته در دامان خود پرپر کنم
میروم محزون شبی در کوره راه خویشتن
خاک شهر دل بجای غربتت برسرکنم
میروم تا در سکوت مبهم یک آرزو
داستان بی وفایی های تو از بر کنم
میروم در خلوت محراب دل با شمع جان
برگ برگ خاطرات خویش خاکستر کنم
میروم دور از تو و چشمان تو
غربت بی انتهای عشق را باور کنم