دل بی طاقتت چهها میخواست
نفیسه سادات موسوی شعری را برای زائرانی سروده که در حادثهی منا جان خود را از دست دادهاند.
او این شعر را به «همسران جاماندهی حاجیهای شهید» تقدیم کرده است.
چمدان را که جمع میکردیم،
هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیر شدن
دخترت اذن کربلا میخواست...
اسمها را نوشته بودی تا،
هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعدهی شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید،
دل بی طاقتت چهها میخواست...
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول،
قبض روح تو را مِنا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانهی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم،
کاش میشد...
اگر
خدا
میخواست...
نظرات شما عزیزان:
ali bagheriyan
ساعت13:52---3 آبان 1394
لیلای تنها
ساعت11:42---28 مهر 1394
عالییییییییییییییییییی موفق باشی
نادرپور
ساعت10:48---7 مهر 1394
دست های کوچکش
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد
التماس می کند:آقا.. آقا"دعا" میخری؟
وحاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش رامی گرداند
وبرای فرج آقا "دعا " میکند!!!!
دل خوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست